بودن ( 4 )
به : م . امید
شب ،
مثل تنهایی ،
سرشار ،
ژرف .
اندوه
مثل کوه ،
شادی براوتاجی
- انگار –
ازبرف .
وآسمان ، باروشنانش ، باز
چون امکان ،
و چون گشوده بودن ازهرسو ،
بی اندازه .
من ، مثل شکفتن ، یا نمی دانم –
چی دربهاران ،
جنگلی شاید :
پیرو جوان ،پارین وامسالی ،
تکراری وتازه .
وزروشنان آسمان ، خاموش ، می پرسم :
امسال هم آیا
مانند دیگر سال هایم بود خواهد :
گامی افزونتر به سوی گمشدن
درحافظه گمنامی نابودن ؟
یا زین جوانه ها که برهرشاخه می بینم
این بار
برگیتی ، این همواره ناهموار ،
چیزی می افزاید ؟
و روشنان آسمان ،
خاموش و پرلبخنده ،
گوئی جنگلی بیدار می بینند
که شاخه درشاخه
اعصاب پیرش را جوانی های روئیدن می آراید .
یازدهم اسفند 1348 - تهران